کد مطلب:225843 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:145

صبح سعادت


ای آفتاب! سایه ی خورشید، روی تو

جفت نشان، روشنی از خاك كوی تو



ماییم در حریم تو، سرگشته ذره وار

ای آفتاب، سایه ی خورشید، روی تو



صد گل شكفته بر قدم، از خاك راه تو

صد دل نهفته در خم هر تار موی تو





[ صفحه 237]





فرخنده لحظه یی، كه به یادت ز اشتیاق

آرند چاكران، به زبان، و گفت گوی تو



روز ولادت تو، كه صبح سعادت است

دل در گمان فتد، كه بود روبه روی تو



هر جا سریست، خم شده در آستانه ات

هر جا دلیست، می پندار آرزوی تو



ای خسرویی كه سلطنتت را زوال نیست!

غافل رقیب ماند ز راز مگوی تو



چون عزت تو عز خداییست، لاجرم

شاه و گدا نهند همه رو به سوی تو



مأمون، امین نبود و رشیدش نخواند عقل

وین بس خیانتش، كه شد آخر عدوی تو



با آنكه آفتاب درخشان خاوری

دل های خلق، خون شده در جست و جوی تو



با پای، سر به كوی تو صاحبدلان روان

از اشتیاق، باخته سرها به بوی تو



نامت به هر زبان و امیدت به هر دلی

مهمان نوازی و كرم و لطف خوی تو



گر پشت ما شكسته ز بار گناه شد

افزون بود امید به خلق نكوی تو



نومید نیستم، كه بیش از گناه ماست

پیش خدای هر دو جهان، آبروی تو





[ صفحه 238]





آورده ام فرود، سر اندر سرای تو

سر برفراشتم، كه شدم مدح گوی تو [1] .




[1] مرحوم دكتر احمد ناظرزاده.